اندیشه های آزاد

در کوچه های ..............

اندیشه های آزاد

در کوچه های ..............

نگاه نکن

« تو که از کوچه ی معشوقه ما می گذری » لطفا چشماتو درویش کن

گوشواره های زمان

با گوشواره های زمان


چقدر شکسته شدی؟


کاش میشد


در بیاوری شان...........

هم دردی!

روانپزشک گفت : دو قطبی!


گفتم: خطرناکه؟


گفت : نه من خودم سه قطبم مثبت منفی خنثی


گفتم : امیدوار شدم!

دار

سکوت تلخت را به دار می آویزم


تا دیگر نتوانی حرف نزنی

خواب و بیدار

مدتیه شب کارم


برام شبا خورشید طلوع میکنه روزا ماه!

در برابر باد

همیشه در برابر باد


مقاوم باش و گرنه


همه چیزت رو دیکتاتور گونه


ازت میگیره!

طبل تو خالی

وقتی  می کوبیدم پرده اش پاره شد 

 

دوختمش ولی دیگه بوم بوم قبلی رو نداشت 

 

بام بام بود!

شعر یه تجربه تلخ یا شیرینه که بعدش میاد تو ذهن!

تف!





آواز خوان بودم  و می رفتم                                                                

 

کسی تف انداخت ! 

 

نگاه کردم کسی نبود 

 

تف ها بیشتر شد ! 

 

آسمان بود تراویدن آغاز کرده بود 

 

تراوش جای زخم ابر بود  

 

تراوش بیشتر شد 

 

و من همچو موشی آبکشیده 

 

در چنگال طبیعت گرفتار!

 

آخر بازی آدما

آخر بازی آدما همینه


خاک شدن بعدش در افلاک شدن !

عطر تن

تو پیاده رو یه گوشه ایستاد خسته بود از بس کار کرده بود تواین گرما چشاش  

 

سیاهی رفت نزدیک بود همونجا ولو شه بیفته که ناگهان اون از اونجا رد شد 

  

عطر تن اون موقع رد شدن به مشامش خورد یهو حالش خوب شد انگار یه لیوان 

 

 آب خنک رو صورتش پاشیده باشن  از جا پرید  به اطراف نگاه کرد  یه کس اون  

 

دور دورا داشت میرفت دوید بهش نرسید .... از اون روز به بعد  شامه اش تیز شد 

 

 به هرکی میرسید بو میکرد ..... هر روز دنبال اون  عطر خاص بود   

 

شراب تلخ

شرابی تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش 

 

که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شرو شورش 

 

                                                     «خواجه حافظ شیرازی» 

 

واقعا یکدم آسایش از دنیا  و بدبختی هاش آرزوی 

 

 آدمای قانع است چه با شراب تلخ و چه  تلخ تر از اون  

  

فقط یکدم آسایش

آزاد اندیشان دیکتاتور منش

پدر سیگارشو روشن کرد یه پک بهش زد وگفت: پسرم  

 

تازگی ها  فهمیدم که آزادی بیان و آزاداندیشی چقدر خوبه 

   

خوب تو هم آزادی اندیشه ها تو با من بگو و تمرین 

  

آزادی کن! 

 

پسر:  قربون  بابای آزاد اندیشم برم بابا یادته به خاطر  

 

اون سیگاری که کشیدنم منو زدی  خواسم بگم  

 

از لج تو روزی یه دونه کشیدم تا حالا 

 

پدر اخم هاش تو هم رفت و گفت : خفه شو احمق.....! 

 

پدر کمربندشو در آورد وافتاد به جون پسر 

 

پسر : بابا غلط کردم.............!                           

 

ستاره

نزدیک غروب بود وقتی ازخونه بیرون زد  یکی بهش چشمک زد 

 

ستاره بود سرش رو از  آسمون گرفت ولی دوباره خیره شد و با  

 

خودش  گفت چقدر زیبا آفریده شدی ستاره.... قدر خودتو  میدونی؟!

فروید

 

سرکوبی دردناک است و زخم هایی بر روان می زند که درمانش دشوار است..فروید 

 

منبع: جمله از فروید روانکاو  و روانشناس / برگرفته  ازسایت     http://www.moj61.blogfa.com